هرگاه کسی این ضرب المثل قدیمی را تکرار میکند که هیچکس مجسمهای از یک منتقد نساخته است شما همیشه میتوانید در پاسخ بگویید «خب، استالین…». البته استالین برای چیزهایی خیلی بیشتر از علاقهاش به موسیقی شناخته شده است، اما این باید یکی از توهینآمیزترین آیرونیهای تاریخ زیباییشناسی باشد، که یکی از بزرگترین ستمگران قرن علاقمند به موسیقی معاصر و بهویژه موسیقی به عنوان یک ابزار سیاسی بوده است.
در این خیالپردازی دربارهی زندگی دیمیتری شوستاکوویچ لحظهای هست که آهنگسازْ بازدید استالین از اپرای لیدی مکبث از متسسک در سال 1932 را به یاد میآورد. جایگاه استالین درست بالای قسمت سازهای بادی و کوبهای قرار گرفته بود و نوازندگان احتمالاً به خاطر اضطرابشان، بسیار بلندتر از حدی که مد نظر شوستاکوویچ بود نواختند. ناهماهنگیای که در نتیجهی این اتفاق پیش آمد باعث شد که روزنامهی پراودا آن اپرا را به عنوان «افتضاح به جای موسیقی» توصیف کند. یا همانگونه که رمان آن را با تصور احتمالاتی که در ذهن شوستاکوویچ گذشته توضیح میدهد: «یک آهنگساز ابتدا متهم و تحقیر و سپس دستگیر و کشته شد. همه به خاطر نظم یک ارکستر.»
عنوان کتاب از یادداشتی از اسیپ ماندلشتام شاعر گرفته شده که در زبان روسی معنای اصلی آن معنایی مانند طرز فکر یا روحیهی یک عصر است.
این اولین تصویرسازی کتاب است: آهنگساز بیرون آسانسور آپارتمان خود ایستاده، یک چمدان پُر به ساق پایش تکیه داده شده، و منتظر دستگیری است. آنجا منتظر ایستاده تا پلیس امنیتی شوروی همسر و فرزندانش را اذیت نکند. وحشت از اتحاد جماهیر شوروی استالینیست چیزی نیست که لازم باشد زیاد روی آن تمرکز کنیم: علاقهی اصلی بارنز این است که بفهمد چگونه یک نابغه تحت قدرت مصالحه میکند، به زانو درمیآید یا کامیاب میشود یا معنای زیرکانه و جدیدی برای زندگی و اظهار وجود مییابد. اما خواننده نیز میتواند عرق سردی را در ابتدا احساس کند، هنگامی که شوستاکوویچ برای بازجویی به خانهی بزرگ (لازم نیست ما بدانیم خانهی بزرگ کجاست) در لنینگراد احضار میشود. آهنگساز با مارشال توخاچفسکی، یک ارتشی بسیار مورد احترام و ویولونیست تازهکار و مشتاق که حال برای پاکسازی ارتش استالین دستگیر شده/برکنار شده، رابطهی دوستانهای داشته است. از شوستاکوویچ میخواهند جزئیات نقشهی قتل استالین که باید در خانهی سرباز دربارهی آن صحبت شده باشد را شرح بدهد اما او چنین نقشهای را به یاد نمیآورد.
«در ساعت دوازده ظهر روز دوشنبه» بازجویش به او میگوید «تو بدون هیچ مشکلی همه چیز را به خاطر خواهی آورد.» و به او 48 ساعت فرصت آزادی یا در واقع زندگی میدهد. اما دوشنبه معلوم میشود که بازجو دیگر آنجا نیست، «دستگیرکننده دستگیر شده.» غلبه و جنون ستمگری تا این حد است. بارنز مینویسد «بدین ترتیب اولین مکالمهی خود را با قدرت تمام کرد.»
کتاب به عنوان تصویری از آهنگساز و عصر او بسیار موفقیتآمیز است. عنوان آن از یادداشتی از اسیپ ماندلشتام شاعر گرفته شده که در زبان روسی معنای اصلی آن معنایی مانند طرز فکر یا روحیهی یک عصر است. بارنز در خاتمه میگوید «زندگینامهی شوستاکوویچ قابل توجه است» اما به نظر میرسد که منبع اصلی او کتاب عالی الیزابت ویلسون، شوستاکوویچ: یک زندگی به یادماندنی بوده باشد (بارنز تاکید میکند که «اگر از کتاب من خوشتان نیامده، کتاب او را بخوانید»). اگر همیشه گمان میکردید که شوستاکوویچ مانند آدمی به نظر میآید که میتواند صدای قدمهای یک مأمور پلیس مخفی را از پشت سر بشنود، به این خاطر است که او بهراستی و بهدرستی اینگونه احساس میکرد. کتاب به طرزی ماهرانه با رنج، وحشت و دردی که چنین زندگیای موجب میشود روبهرو میشود. و بارنز تأیید میکند که پایان سمفونی پنجم او، که به عنوان نوعی تجدید نظر برای اپرا ارائه شد که استالین را بسیار آزار داد، خود نوعی تمسخر پیروزی بود به جای تجلیل.هیاهوی زمان همچنین در جزئیات هم بسیار متقاعدکننده است: چه در نکات کوچک اما مهم دربارهی رقابت و احترام متقابل بین باقی آهنگسازها، چه اصطلاحات روسی که به کتاب جذابیت میدهند («تنها ودکای خوب و ودکای بسیار خوب وجود دارد»، «بهترین پرنده سوسیس است»). و همچنین کتابی است که در آن نوعی شوخطبعی ناخوشایند همیشه برقرار دارد.
کتاب هیاهوی زمان در سالهای اخیر توسط چند مترجم و ناشر در کشور منتشر و توزیع شده است.


این مقاله ترجمهای است از متنی منتشرشده در سایت گاردین.